حوادث

دخمه‌هایی در غبار

دمای زیر صفر درجه تهران؛ اتوبان آزادگان. قول و قرارها با «مامان» گذاشته می‌شود؛ گزارشی بدون نام از پاتوقی که پاتوق‌دارش را معرفی نمی‌کنند، بدون حق فیلمبرداری و تک روی در شبه بیابانهای وسیع اتوبانی در جنوب تهران که فرعی‌های ورودیش را با نخاله‌های ساختمانی و شیشه شکسته با ارتفاعی یک و نیم تا دو متری مسدود کرده‌اند؛ اینجا پاتوقی «سخت در دسترس» است و در همسایگی «باغ انگوری». 

به گزارش روزهای طلایی، مسیریاب انتهای مسیر را نشان می‌دهد، جاده‌ای خاکی در یکی از فرعی‌های اتوبان آزادگان که انتهایش را با تپه‌ای از خاک و نخاله ساختمانی بن بست کرده‌اند؛ با نگه داشتن ماشین، سگ‌ها دوره‌مان می‌کنند و با پارس‌های پی در پی غریبه بودنمان را به رخ می‌کشند؛ خیابانی تاریک در هوایی سرد و غبار گرفته که تنها رهگذرانش زباله‌گردهایی هستند که گذرشان به آن خیابان پر از چاله و چوله تنها یک دلیل دارد و آن فروختن بار ضایعات برای تامین چند گرمی موادمخدر و در خوش‌بینانه‌ترین حالت خرج و معاش روزانه‌.

۶ـ ۷ خانه‌ کهنه و قدیمی در یک ردیف دیده می‌شوند که محل خرید ضایعات هستند؛ سگی روی بام یکی از خانه‌ها ایستاده و مدام پارس می‌کند، آنقدری که سگ‌های دیگر را از دالانهای خانه‌ها و زمین‌های بایر اطراف بیرون می‌کشد، اینبار همگی با هم به سویمان پارس و اجازه نزدیک شدن به خانه‌ها و پیاده شدن از ماشین را نمی‌دهند، با صدایشان کم‌کم صاحبان خانه‌ها خارج می‌شوند و با ایستادن جلوی در نگاهمان می‌کنند؛ خانه‌هایی قدیمی با ورودی‌های باریک و راهرو مانند که به حیاطی می‌رسند، حیاط‌هایی مملو از گونیهای بزرگ ضایعات که روی هم تلنبار شده‌اند؛ هر از گاهی زباله‌گردان گونی بدوش وارد فرعی و به سمت خانه‌ها می‌روند و بارشان را تحویل و یا در تاریکی انتهای خیابان از دید محو می‌شوند اما چشم‌هایشان خودی نبودن و لزوم دور شدن ما از آنجا را بهمان گوشزد می‌کنند. 

بدنبال «مامان» می‌گردیم اما نمی‌توانیم نامش را بر زبان بیاوریم حتی شیشه ماشین را هم نمی‌توانیم پایین بکشیم لذا باز هم بدنبال نشانی درست مقصد می‌گردیم. کوره‌های آجرپزی سر به فلک کشیده دیگر نایی و دودی ندارند و بیابان متروکه اطراف که تا چشم کار می‌کند با تخلیه نخاله‌های ساختمانی و تخریب ساختمان‌های اطراف حالا دشت وسیع و بیابان طوری را ایجاد کرده، موید گذشت سال‌های طولانی از خاموش بودن کوره‌هاست.

دخمه‌هایی در غبار

مسیریاب را خاموش و دور می‌زنیم و بدنبال مسیرمان، فرعی خاکی دیگری را داخل می‌شویم؛ خیابانی بدون تابلو که دو طرفش دشت بیابانی است که با تخلیه نخاله‌ها و شن و ماسه تپه‌هایی ایجاد کرده‌اند که دسترسی و ورود به پاتوق‌ را سخت می‌کند لذا افراد عادی دلیلی برای حضور در این مکان ندارند مگر … .

کانکس کاهش آسیب و ارائه خدمات به معتادان متجاهر و کارتن‌خواب‌ها، مقصدی است که بدنبالش بودیم و قرارمان کنار آن. در آن تاریکی لامپش هرچند با نوری کم جان اما روشنای راهمان می‌شود؛ ساعت از ۸ شب گذشته است و با توجه به اتمام ساعت کاری ارائه خدمات باید درش بسته باشد اما هنوز مراجعه کننده دارد.

دخمه‌هایی در غبار

ـ “مامان” زنی ۵۱ ساله و ریز نقش که نیمی از عمرش را معتاد بوده و ۴ ـ ۵ سالی از پاکی‌اش می‌گذرد، مورد اعتماد معتادان و کارتن‌خوابهای اینجاست و همه او را با این نام صدا می‌زنند؛ شبها را نیز داخل کانکس صبح می‌کند و ظهرها در نیمچه دیگی که دارد برایشان غذایی بار می‌گذارد.

معتادی متجاهر دم در کانکس ایستاده و مامان را صدا می‌زند: «مامان، مامان، غذا میدی برا دایی ممد ببرم گرسنه‌اش شده؟»

ـ آره مامان جان وایسا بیارم؛ چرا بهت گفتم بیا پتو ببر نیومدی؟ دو که روزه بهت گفتم

+ مامان به رفیقمم پتو میدی؟

مامان، چهار ـ پنج نان لواش و کاسه‌ای کوچک حاوی تکه‌ای پنیر و حلوا شکری به دستش می‌دهد و در دست دیگرش هم لیوان چای می‌گذارد. با اندام نحیف و دود گرفته‌اش ابتدا چایی را هورت می‌کشد و با داغی آن به خودش می‌آید و تقاضای پتو می‌کند که “یاور” دیگری از کانکس، پتوی مسافرتی می‌آورد و روی ساق دستان معتاد می‌گذارد و از او می‌خواهد چای‌اش را بخورد تا بتواند با دستش پتوی سبز رنگ دیگری را هم با خود ببرد تا سرمای شب را به صبح برساند.

دو مرد معتاد دیگر هم از راه می‌رسند و تقاضای پتو و لقمه نانی دارند که یکی پیرمردی با چهره‌ افغانستانی‌ها و با لباس محلی و دیگری پسر جوان و قد بلندی که شباهت چندانی به کارتن‌خوابها ندارد اما با آنها همراه می‌شود و با گذر ازبلندی تپه‌ها در سراشیبی آن محو و وارد پاتوق می‌شود.

پیرمرد افغان؛ گردن کج می‌کند و آرام بدون حرف دستان یخ کرده‌اش‌را زیربغل می‌گذارد تا گرمای تنش به دستانش منتقل شود؛ لباس تنش مناسب این سرما نیست یا بهتر بگویم بدرد تابستان می‌خورد تا زمستان؛ «مونا» دیگر یاور این کانکس لیوان یکبار مصرف چای را بدستش می‌دهد تا با خوردنش گرم شود و چند نان و کاسه پنیر را بدست دیگرش می‌دهد و از او می‌خواهد بماند تا پتویی روی دوشش بیندازد. مامان پتوی آلومینیومی ضد حریق و ضد آبی را هم از کاورش خارج می‌کند: «عمو ممد دستت رو بگیربالا بپیچم بهت … ای جانم عمو آفرین؛ نایلونم میخوای یا آلونک داری؟ البته عمو ممد جا داره امشب بمونه بیرون نیست».

دخمه‌هایی در غبار

در کنار کانکس کاهش آسیب، کانکس سرویس بهداشتی وجود دارد اما بدون در و پیکر که مامان عنوان می‌کند دزدیده و بلا استفاده شده‌اند؛ حتی مرا پشت کانکس می‌برد و جای بریدگی آن را نشان می‌دهد که دزدان به اموال داخل کانکس نیز رحم نکرده‌اند. 

سپیده علیزاده، مدیرعامل موسسه نورسپید هدایت که حالا مدیریت این کانکس به وی سپرده شده به عنوان معتمد دیگر  با مامان همراهی‌مان می‌کند. تهران شب زیر صفر درجه‌اش را می‌گذراند؛ هوا غبارآلود و سرد است؛ تنها روشنای راهمان چراغ قوه‌ای می‌شود که با آن به سمت یکی از پاتوق‌ها می‌رویم؛ یاوران دستانمان را می‌گیرند و از تپه‌ها بالا می‌کشند تا با سرازیر شدن به سمت دیگر تپه، داخل پاتوق شویم. قول و قرارها از قبل گذاشته شده: دسته جمعی وارد پاتوق می‌شیم، فیلمبرداری ممنوع، اسمی از پاتوق نمی‌آرید و … .

دشتی وسیع که با ریخته شدن نخاله‌های ساختمانی و تکه‌های آجر و شیشه و … در تاریکی هوا راه رفتن را کمی دشوار می‌کند و باید زیر پایت را نگاه کنی تا بتوانی راهی برای گذر پیدا کنی، چیزی جز تاریکی محض و نخاله دیده نمی‌شود، سمت چپ مسیرمان گودالی با عمق دو سه متر دیده می‌شود که آنجا درختان کاج کاشته‌اند، مامان می‌گوید زیر درختان کسی نیست چون مکانی خوب برای در دید نبودن نیست و اول مسیر پاتوق است، از ما می‌خواهد به آن سمت نرویم: «مامان جان نرووو الان اونجا کسی نیست؛ در ضمن سر خود و تنهایی هم نرید جایی خطرناکه می‌گیرن و می‌برنتون و دوربین و موبایلتونو می‌گیرن». از سر کنجکاوی سراشیبی را بدون چراغ قوه به سمت درختان پایین می‌رویم؛ دخمه‌هایی غار مانند با دهانه‌ای تقریبا نیم متری در تپه‌هایی که لابه‌لای درختان ایجاد کرده‌اند دیده می‌شود، مامان به سرعت پایین می‌پرد و فریاد زنان صدایمان می‌کند و اینبار با تذکری جدی‌تر بالا می‌کشدمان و اجازه نمی‌دهد از آن مسیر راهمان را ادامه دهیم؛ نگاهم به آن دخمه‌هاست اما تاریکی و غبارآلودگی هوا در کنار تذکرات مامان مجبورمان می‌کند دستان یاوران را گرفته و خودمان را به بالای گودال برسانیم.

 «اینجا روزانه حداقل ۵۰ تا ۶۰ مراجعه کننده دارم و در حال حاضر  بیشترین خدماتی که اَزمون میخوان پماد سوختگی هست چون اکثرا چرتشون میگیره می افتن داخل آتیش و می‌سوزن به خاطر همین باند و چسب زخم و پماد و مخصوصا توی این هوای سرد، قرص سرماخوردگی و چرک خشک کن میخوان» اینها را سپیده علیزاده در طول مسیر تعریف می‌کند.

مامان به همراه یاور دیگری که “شهرزاد” صدایش می‌زنند جلوتر از ما راه می‌رود و هر از گاهی به سمتی می‌رود و اسمی را بلند صدا می‌کند تا اینگونه با نزدیک شدن به محدوده آلونک هر معتاد و کارتن‌خوابی، حضورمان را اعلام کند و همینطور که راه می‌رویم از ارائه وسایل پیشگیری به معتادان و کارتن‌خوابها می‌گوید: «وسایل پیشگیری هم بهشون می‌دیم و هر چند وقت یکبار با کیت ازشون آزمایش اچ آی وی هم می‌گیرم و توی گشت‌هامون اعلام می‌کنیم که اگر کسی رابطه پرخطر داشته و شک داره بیاد آزمایش بده، البته بایدصحبت کنیم تا قانع بشن بیان کیت بگیرن. بعضیهاشون خودشون میان و میگن مامان از ما کیت می‌گیری؟ که به ندرت مثبت درمیاد و البته یه چند تایی هم مثبت شد اما اونایی که خودشون می‌دونن چیکار کردن و مثبت هستن جرات نمی‌کنن بیان کیت بگیرن و اگر هم داشته باشن (اچ آی وی) نمی‌زارن ازشون کیت بگیریم. اینجا میاییم و به تزریقی‌ها سرنگ تمییز می‌دیم البته بگم ابتلا هم از تزریق هست و هم جنسی اما خودشونم نمیدونن کِی گرفتن چون کسی که تزریق می‌کنه خب برنامه هم داشته اما خودشونم خبر ندارن».

همینطور در تاریکی راه می‌رویم، در بیابانی که تنها روشنای راهمان نور کم‌جان چراغ‌قوه است و لاغیر؛ چیزی جز نخاله و کوره‌های سر به فلک کشیده دیده نمی‌شود، در آن سرما جز خودمان کسی را در آن دشت بیابانی نمی‌بینم، فقط در دور دست چند ردیف درخت دیده می‌شود که مامان بعد از سرک کشیدن‌های یواشکی به چند جهت راهش را به سوی درختان کج می‌کند: «پاتوق اون سر هست بیایید این طرفی بریم اینجاها کسی نمی‌مونه توی این سرما».

شرایط خطرناک گذران شب‌های سرد برای زنان معتاد متجاهر

با “سپیده”، “شهرزاد” و “مامان” همچنان در حرکت هستیم: «اسم پاتوق رو توی گزارشت نزن و بزنید پاتوق آزادگان؛ اینجا بالای ۱۰ تا پاتوق هست و اگر اسم پاتوق رو بیارید می‌ریزن اینجا؛ زندگی اینا که بهتر نمیشه، فقط میرن جای دیگه و اونور اتوبان می‌گن پاتوق اینور رو لو دادن. اینجا جزو پاتوقهای بزرگ و پرجمعیت هست و میانگین ۱۵۰ نفری اینجا هستن».

سپیده علیزاده گذری دارد به تجربیاتش در مرکز کاهش آسیب پارک شوش که علی‌رغم تمامی حواشی و اختلافاتی که درخصوص نگداشت آن وجود داشت از درد دل‌هایش می‌گوید و اینکه الان کانکس‌های کاهش آسیب را در کنار پاتوق های پرخطر مدیریت می‌کند: «ما با زنانی که اینجاها زندگی می‌کنن کار داریم و سعی می‌کنیم کاهش آسیب رو در موردشون اجرا کنیم؛ قبلنا اینها رو جمع و راضی می‌کردبم که اگر معتادی و مصرف کننده هستی لازم نیست زندگی گروهی با مردان آسیب دیده در زیر زمین و پاتوق‌های پرخطر داشته باشی و اینو تجربه کنی، می‌تونی به مراکز و دی آسی‌های بهزیستی(مراکز گذری کاهش اسیب) بیایی و اونجا زندگی کنی؛ البته بعد یه مدتی رفت و آمد بینشون بهمون اعتماد می کردن و می اومدن اما الان مجبورم دخترهامو به صاحبان پاتوقها بسپارم و مجبورم بیام توی پاتوقهایی که کانکس نداریم و بگم این دختر مرکز من بوده و حواست بهش باشه و احترامشو نگه دارید چون زایمان کرده و یا اون یکی میخواد برگرده خونه و یا این یکی … ». 

«توی شبهای سرد کار ما سخت‌تر میشه چون دیگه وسط بیابون دیده نمیشن و میرن آلونک پیدا کنن و این کار ما رو سخت‌تر میکنه چون دیگه در دسترس ما نیستن؛ البته این برای خانوم‌ها خطرناکتره چون شرایط توی آلونک برای زنان آسیب دیده بدتر میشه». 

از سپیده درخصوص مرگ و میر معتادان در پاتوق آزادگان در شبهای سرد می‌پرسم: «یک نفر توی همین پاتوق چند وقت پیش فوت کرد اما اینکه علتش چی بود نمی‌دونم. در مورد کارتن‌خوابها علتش دقیق معلوم نمیشه که یخ زده یا اور دز بوده یا سکته، علت مشخص رو حداقل ما نمی‌فهمیم». 

آلونک نایلونی یک متری «مریم»

به گزارش روزهای طلایی، بالاخره بعد چندین متر پیاده روی در آن دشت بیابانی، نور آتش‌ها نمایان می‌شود. برخلاف آتشی کم‌جان  و اندازه کف دست که معتادان شبها در پاتوق‌ها برای مصرف مواد روشن می‌کنند تا از نظرها دور بمانند، روشنای این آتش هر چند با زبانه‌ای کوتاه اما وسیع‌تر و نیم متری می‌شود که تصور می‌کنیم یه عده زیاد دور هم هستند که مامان می‌گوید: «ضایعاتشونو آتیش زدن و داره می‌سوزه تا فلزات و مس‌هاش در بیاد؛ کابل برق و لاستیک‌ و اینا رو میسوزونن؛ الان خودشون دور این آتیش نیستن و سمت آلونک هستن، شبهای خیلی سرد تعداد کارتن خوابها روی زمین کم هست و میرن جاهایی که زیر زمین هست». با این جمله به یاد همان حفره‌هایی می‌افتم که در گودال ورودی پاتوق دیده بودم و اجازه نزدیک شدن را ندادند.

دخمه‌هایی در غبار

با فاصله چندمتری از ضایعات در حال سوختن نور دیگری دیده می‌شود. مامان با صدای بلند شروع می‌کند به صحبت کردن: «اینجا آلونک مریمه؛ مممریم…. مممریم …  می‌دونی چیه، این پاتوق خیلی وسیعه و هرکسی یه گوشه‌ای نشسته».

به گزارش روزهای طلایی، اینجا نقطه پایانی این پاتوق است؛ در بلندی که چند متر جلوتر قرار دارد، دیوار و حصاری عریض با درهای کهنه و قدیمی ایجاد کرده‌اند همچون خط مرزی؛ درها و چوبها را کنار یکدیگر ردیف کرده‌اند و آن سوی این خط ، خانه‌هایی دیده می‌شود: «این خونه‌ها محل خرید و فروش ضایعاته».

مامان قدم‌هایش را به سوی آلونک مریم تندتر می‌کند تا آمدنمان را خبر دهد؛ آلونک که نه بلکه دخمه مریم چیزی نیست جز چادری شاید یک متری که با تکه‌های نایلون، بنر و تکه پارچه روی دو سه تکه چوب همچون چادرهای سرخپوستی طوری بنا شده که آتش نیمه جان پیت حلبی ۱۷ کیلویی در تاریکی بیابان در معرض دید نباشد؛ تا محل را نشناسی نمی‌توانی آلونک و آتش را پیدا کنی. مریم با صدای مامان از آلونکش خارج و در حال احوالپرسی است که با سرش نگاهی به ما می‌اندازد و با دراز کردن دستش برای سلام دادن، اجازه نزدیک شدن به ما می‌دهد. زنی جوان با مانتو و شلوار و کتانی مشکی که مقنعه و کاپشنی سیاه بر تن دارد؛ صورت گرد و ابروان باریکش که با مدادی همرنگ لباس‌هایش کشیده شده، روی چهره‌اش نشسته. داخل چادر مردی جوان روی تکه سیمانی که حکم صندلی دارد نشسته و از شدت سرما زیپ کاپشنش را کشیده و سرش را در میان کلاه کاپشنش پنهان کرده و با دستانش دو زانویش را بغل کرده. مریم روبروی چادرش نیز با نایلون چادر کوچک تقریبا یک متری دیگری علم کرده که علاوه بر اینکه نور آتش را از روبرو پنهان کرده و در دل گرفته، می‌گوید انبار ضایعاتش است و در گوشی از مامان لباس گرم و پتو می‌خواهد و قرار می‌گذارند تا فردا صبح یکدیگر را ببینند.

تا یادم نرفته این را هم بگویم آلونک مریم انقدر کوچک است که دو نفر در حالت نشسته در داخلش جا می‌گیرند و ابعادش و سرمای زمینِ عاری از هر زیراندازی، اجازه نمی‌دهد حتی بتوان آنجا خوابید. 

« ۳۸ سالمه و ۴ تا بچه دارم؛ یکیشون توی کار مبل هست و یکی دیگه رو هم تازه گرفتن(زندانی است) و یه دخترمم هم توی بهزیستیه البته دو تا از بچه‌هام توی بهزیستی هستن که یکیشون ۱۶ و اون یکی هم ۲ سالشه. از ورامین اومدم اینجا به خاطر بچه ۲ ساله‌ام چون شوهرم ما رو گذاشت اینجا و رفت».

مریم مصرف‌کننده شیشه است و علی‌رغم اینکه تجربه ترک اعتیاد را دارد از دلیل کارتن‌خوابی و مصرف مجددش می‌گوید: «ترک کردم؛ توی طرح گرفتنم(طرح جمع‌آوری معتادان متجاهر و کارتن‌خوابها) و رفتم ماده ۱۶ (مرکز ترک اعتیاد اجباری) و گفتن حمایتت می‌کنیم اما بعد آزادی جا نداشتم و پس برگشتم اینجا و دوباره شروع کردم به کشیدن، وقتی اینجا بر می‌گردی می شینی پیش هم مصرفی‌هات، دوباره کشیدن شروع میشه و … .خب جایی نداشتم برم؛ با دخترم و شوهرم اون طرف اتوبان زندگی می‌کردیم که شوهرمم رفت».

سپیده از زمان آشنایی‌اش با مریم می‌گوید و سرنوشت دخترش: «حدود دو سال پیش بود که مریم با شوهرش و دخترش توی چادر زندگی می‌کردن، صحبت کردم باهاشون و بردمشون مرکز (مرکز کاهش آسیب شوش) اون موقع دخترش ۱۴ ساله بود که رفتیم مرکز اما مریم گفت کار دارم و می‌رم دنبال پسرم و رفت و دو هفته ازش خبری نشد به خاطر همین نتونستم بیشتر از این دخترش رو نگه دارم و تحویل ۱۲۳ دادیم(بهزیستی) و دیگه الان دختره درس می‌خونه و توی بهزیستی هست البته اینطوری عاقبت بخیر شد و منتظره اینام پاک بشن و برن دنبالش» 

مریم: «خب چیکار کنم جا ندارم و پول ندارم خونه بگیرم تا برم دنبال دخترم». 

از مریم درخصوص دلیل ماندنش در این محل در این شب سرد می‌پرسم و اینکه چرا گرمخانه نرفته و خطر ماندن در پاتوق برای زنان: « خب دلیل اینکه گرمخونه رو دوست نداریم زیاده؛ اینکه تا بریم و برگردیم به پاتوق سخته و توی پاتوق هم تنها نیستیم ک سخت باشه البته مجبوریم و تنها هم نمیشه توی پاتوق موند» مریم وقتی اینها را می‌گوید به “پارتنرش” که حالا سرش را روی زانوانش گذاشته تا گرمای آتش صورتش را گرم کند، اشاره می‌کند: «اینجا تا ۱۰ روز پیش ۸ـ ۹ تا خانم بودیم که توی طرح گیر افتادن و بعضیهاشونم چادر دارن و میزنن و میرن داخلش». 

آلونک «احمد» مستتر بین نخاله‌ها 

به گزارش روزهای طلایی، به سمت پاتوقی دیگر می‌رویم؛ آدمیزاد و پاتوقی نمی بینم و باز تا چشم کار می‌کند بیابان است و بیابان است و تاریکی: «اینجا می‌تونید پاتوق ببینید اما باید چشم پاتوقی داشته باشید تا بتونید پیداشون کنید؛ ببینید اونجا هم یه آلونک هست، آلونکه احمده» اینها را سپیده می‌گوید و با آن که با دست به سوی آلونک اشاره می‌کند باز چیزی نمی‌بینم گویی در بین نخاله‌ها و چاله‌های بیابان خودش را استتار کرده باشد. مامان از دور صدایش می‌کند: «احمد نیستی؟ ااااحمد کجایی؟ اااحمممددد».

دخمه‌هایی در غبار

در فرو رفتگی قسمتی از بیابان که از تخریب بنایی کهنه به جای مانده چنان با مهارت با بنر و بتون آلونکی درست کرده که تا نزدیکش نشوی و نور چراغ قوه را نندازی نمی‌توانی تشخیص دهی اینها که روی سطح زمین ریخته نخاله نیست بلکه سقف آلونک است؛ سقف آلونک درست در جایی که هم‌سطح زمین می‌شود با تکه‌های پارچه و بنر تبدیل به سقف شده و برای در امان ماندن از دست باد دورتا دورش تکه‌های آجر شکسته و سیمان و سنگ چیده و روی آنها هم به طرز نامرتبی چوب و یونولیت ریخته شده تا دیده نشود. ورودی آلونک که یک متری پایین تر از سطح زمین است با سلیقه خاصی با کاشی و موزاییک، سنگ‌فرش شده اما کسی آنجا نیست. داخل آلونک خالی از هر وسیله و حدود ۱/۵ متری می‌شود؛ اینجا آدمی را به یاد گورخوابهای نصیرآباد می‌اندازد.

«فرح خانوم» کارگر زیاد دارد

سربالایی تپه مانندی را بالا می‌رویم که در سراشیبی آن آلونکی دیگر قرار دارد؛ باز هم مامان جلوتر می‌رود که صدایی شنیده می‌شود: «مامورا اومدن پاشو پااااشو» مامان با خنده شروع به صحبت می‌کند:« ماییم فرار نکنید»

ـ «ععع مامانه»

همان معتادانی هستند که برای دریافت شام و پتو جلوی کانکس دیده بودیم یکی جوان و قد بلند و دیگری با چهره‌ای دود گرفته که از شدت چرک دستها و لباس‌ها تنها سفیدی چشمانش دیده می‌شود. روی دو پا نشسته‌، با یک دست غذا و دست دیگرش را روی زانوانش گذاشته و سرش را بلند نمی‌کند یعنی نای بلند کردن سرش را ندارد؛ آتش بسیار کوچکی جلوی در آلونک روشن کرده‌اند شاید اندازه کف دستی شود و آنقدر کوچک که نه برای گرم شدن بلکه صرفا برای استعمال موادمخدر کفایت می‌کرد؛ دو پرس غذا کنار آتش است؛ یکی در حال مصرف مواد و دیگری در حال اتمام غذا. 

دخمه‌هایی در غبار

آلونک اینها هم در گودالی بنا شده اما از آلونک بودن فقط نامش را یدک می‌کشد چرا که آنقدر کوچک و سقفش کوتاه و نزدیک به زمین است که حتی نمی‌توانی درونش بنشینی و تنها می‌توان پاها را درون شکم جمع کرد و دراز کشید: «ببخشید چایی نداریم تعارف کنیم اما نون و پنیر داریم می‌خورید؟»

در حال مصرف مواد هستند و چون غریبه هستیم بر حسب عرف نزدیک‌تر نمی‌شویم اما مامان جلو می رود: «مامان رفتی جلو کانکس؟ کی بود؟» که پسر جوان اسباب مصرفش را دست به دست کرده و جواب می‌دهد: :هیچکس نبود فقط یک پسره اومده بود برا فرح خانوم پتو بگیره؛ ایرانی نبود افغانی بود، ماشاء الله فرح خانوم کارگر زیاد داره خودش نمی‌آد». 

سپیده و مامان نگران کانکس هستند چرا که یکی از یاوران خانم آنجا را به امانت تحویل گرفته و توصیه می‌شود تا راهمان را به سوی کانکس‌ کج کنیم  «همه پاتوق‌های اینجا همینه؛ اینجا خیلی وسیعه تا چشم کار می‌کنه، اما پاتوق همینه».

دخمه‌هایی در غبار

جوان معتاد سراغ خیری را می‌گیرد تا دندانهایش را از نو بسازد: «خیر سراغ ندارید دندونهامو درست کنم؟ خداوکیلی اگه دندونامو درست کنن دیگه نمی‌کشم و ترک می‌کنم» که سپیده در جوابش می‌گوید: «تو ترک کن به جان بچه‌هام برات درست می‌کنم»

ـ «خداوکیلی راست می‌گی؟ ترک کردم بیام کانکس بهتون بگم؟»

+ «آره بیا» 

مامان درباره پاتوق بیشتر می‌گوید: «اینجا جزو پاتوقهای مسلح هست اما با ما کاری ندارن چون سپیده اینکارس و چندین ساله داره توی پاتوق‌ها رفت و آمد میکنه». سپیده هم در تکمیل صحبتهای مامان ادامه می‌دهد: «پاتوقدارها آمارهای پاتوقها رو دارن و بستگی داره چه ساعتی و شیفتی بیایید؛ اینجا شیفت‌بندی دارن اینم بگم که کسی پاتوق‌دار اصلی رو نمی شناسه».

به گزارش روزهای طلایی، به سمت کانکس می‌رویم از خاکریزهایی که برای ورود به پاتوق بالا آمده بودیم، پایین می‌رویم، صدای سگهایی که اطراف کانکس می‌چرخند با دیدن ما بلند می‌شود و یکیشان حمله می‌کند که مامان به کمکمان می‌آید. 

کوچک‌سازی مراکز کاهش آسیب به کانکس!

وقتی معتادان پاتوق‌ها را به مراکز ترک اعتیاد اجباری ترجیح می‌دهند

سپیده علیزاده مدیرعامل موسسه نورسپید هدایت در گفت‌وگو با روزهای طلایی، هدف از استقرار کانکس‌های کاهش آسیب در پاتوق‌ها را صرفا پتو و غذا دادن به معتادان و کارتن‌خوابها نمی‌داند و می‌گوید: ما می‌خواهیم با افراد آسیب‌دیده و در معرض خطر در مکان‌های این‌چنینی ارتباط بگیریم در واقع هدف اصلی این کانکس‌ها، کاهش آسیب و اچ آی وی است و زمانی که معتادان و کارتن‌خوابها برای دریافت خدمات خوراکی و غیرخوراکی مراجعه و تعامل برقرار می‌کنند، می پرسیم که سوزن و سرنگ استریل لازم دارند و یا رفتار پرخطر داشته‌اند؟. همچنین هدف دیگر ما شناسایی، ارتباط گیری و ارائه خدمات به زنانی است که در این پاتوقها زندگی می‌کنند.

وی از تجربیاتش در ساختمان مرکز کاهش آسیب پارک شوش می‌گوید که حدود سه سالی مدیریت آنجا را در دست داشته و در طول این مدت اختلافات و حواشی زیادی برای نگهداشت آنجا بین شهرداری و بهزیستی وجود داشت، از اینکه گفته بودند این مکان محلی برای ارائه خدمات به زنان مسئله‌دار است تا خرید و فروش موادمخدر و تاکید بر عدم ادامه فعالیتش که خودش اینطور پاسخ می‌دهد: «حواشی خیلی زیادی درست کردند و حتی از قاضی نامه گرفتند در حالیکه نه پرونده‌ای تشکیل شد و نه چیزی؛ اما شهرداری ساختمان را از ما گرفت و مدیریتش هم تغییر کرد؛ بعدش پارک را حصار کشی کردند و در ورودی گذاشتند به طوریکه ورودی خواهران از برادران جدا شد، اینگونه مراجعه آسیب دیده‌ها به مرکز کم شد؛ عده‌ای از آسیب‌دیده‌ها به شهر خود و عده‌ای هم به سمت آسیب برگشتند در حالیکه ما سه سال تلاش کردیم تا به اینها آموزش بدهیم که چیز ارزشمندی در وجودشان دارند به نام “زن” و متفاوت و مادر هستند و باید نزد خانواده برگردند».

وی که عنوان می‌کند کانکس‌های کاهش آسیب مزایا و معایب خودشان را دارند تاکید می‌کند: با گذشت ۱۸ سال از فعالیتم در زمینه کاهش آسیب به جرات می‌گویم کانکسها یکی از موثرترین پروژه‌های کاهش آسیب در طول این سالهاست اما کارش از یک مرکز سخت‌تر است چرا که امنیت مراکز کاهش آسیب و سرما و گرما و آب و برقش معلوم است اما اینجا حتی سرویس بهداشتی هم می‌گذاریم، در و شیرآلاتش به سرقت می‌رود و یا در سرما و گرما برقش می‌رود. در آغاز کار با شهرداری صحبت کردیم تا هزینه‌های کانکس را بهزیستی و محل استقرار و آب و برقش را شهرداری تامین کند اما در اجرا به همه تعهدات عمل نمی‌شود.

علیزاده به دلایل و چرایی عدم تمایل کارتن‌خوابها و معتادان متجاهر برای استفاده از گرمخانه هم اشاره و با بیان اینکه یکسری از معتادان بلند نمی‌شوند از پاتوق به گرمخانه بروند چون شرایطشان به گونه‌ای است که باید باز هم هزینه کنند و به پاتوق بازگردند به همین دلیل یا روی زمین آلونک درست میکنند یا به زیر پل‌ها و زمین پناه می‌برند گفت: کانکس‌های کاهش‌ آسیب اغلب در محلات و پاتوق های سخت دسترس مستقر می‌شوند. معتادان اگر در چنین مکان‌هایی می‌مانند بدلیل امتناع از درمان اجباری و ترک اعتیاد اجباری و طرحهای ضربتی جمع‌آوری معتادان و کارتن‌خوابهاست لذا یکی از اهداف برای پوشش و ارائه خدمات کاهش آسیب و استقرار کانکس‌ها در چنین مکان‌هایی همین موضوعات است.

آمار پاتوق‌ها را نمی‌دهیم

دکتر فرهاد اقطار، معاون پیشگیری و درمان اعتیاد مرکز توسعه پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی کشور در گفت‌وگو با روزهای طلایی، در خصوص پراکنده شدن پاتوقها با اجرای طرح‌های جمع‌آوری معتادان متجاهر می‌گوید: پاتوق‌ها سریع جا به‌ جا می‌شوند لذا دیگر آمار پاتوق‌ها را به کسی نمی‌دهیم. ما پاتوق شوش را حل می‌کنیم اما می‌بینیم معتادان به پاتوق فلان بزرگراه و اتوبان و پل می‌روند. ما مدتی اسامی پاتوق‌ها را به دستگاه‌های مربوطه اعلام می‌کردیم اما دیدیم می‌روند و پاتوق را می‌سوزانند و جمع می‌کنند.

اقطار در پاسخ به این سوال که بهزیستی موافق وجود پاتوق‌هاست؟ چرا که در گذشته معتقد بود با وجود پاتوق می‌تواند آسیب‌دیدگان و افرادپرخطر و یا در معرض خطر را شناسایی و با ارائه خدمات کاهش آسیب آنها را به سوی پاکی هدایت کند، می‌گوید: هنوزم موافقیم؛ همین الان علاوه بر دی آی سی (مراکز گذری کاهش آسیب)، موبایل‌ون هم داریم این در حالیست که در پاتوق‌ها تیم اوتریچ مستقل و وابسته به مرکز نیز گذاشته‌ایم و جدیدا کانکس هم در برخی پاتوق‌ها مستقر کرده‌ایم.

وی در خصوص استقرار کانکس‌ها در پاتوق‌های معتادان بیشتر توضیح و ادامه می‌دهد: این کانکس‌ها همان اتاقک‌ها هستند که با شناسایی مناطق دارای پاتوق، کانکس را آنجا می‌گذاریم و پاتوق که تغییر کرد، آن را می‌بریم و جایی دیگر مستقر می‌کنیم.

استقرار کانکس تنها راهی‌ است که برایمان باقی مانده

اقطار با بیان اینکه در این کانکس‌ها خدمات قابل عرضه اعم از وسایل پیشگیری و بسته‌های بهداشتی و پتو و … وجود دارد می‌افزاید: این برای آن است تا اگر فردا پاتوق را بهم زدند، بتوانیم کانکس را برداشته و جایی دیگر بگذاریم  و این تنها راهی است که برایمان باقی مانده است . قبلا جا و مکانی اجاره می‌کردیم و اجاره‌بهاء پرداخت می‌کردیم  اما بعد مدتی همه چیز بهم می‌خورد؛ نزدیک پاتوقها باید مکانی باشد (دی آی سی‌ها) که پاتوقها یا وابسته و یا مستقل از این مراکز باشند؛ در پاتوقهای مستقل تیم اتریچ ورود و آنجایی که وابسته هست، معتاد رفته و وسایلش را برداشته و خستگی در می‌کند و می‌رود ؛ ما یک خودرو هم می‌گذاریم تا در مناطق آسیب‌خیز حرکت و خدمات بهداشتی و بسته‌های پیشگیرانه ارائه کند و ‌UN هم در این زمینه کمک می‌کند. علاوه بر این برای اینکه کانکس‌ها را به وسایل گرمایشی و سرمایشی مجهز کرده‌ایم و آنها را در مناطق پرخطر و آسیب‌خیز می‌گذاریم و اگر گفتند بروید جای دیگر، با توجه به حمل و نقل سریع کانکس‌ها، بتوانیم برویم.

به گفته وی این کانکس‌ها مکان‌هایی است که معتادان خدماتی همچون سرنگ و سوزن، کاندم، غذای گرم و لوازم کمک‌های اولیه دریافت و اگر هم لازم باشد، استراحت می‌کنند اما اجازه مصرف مواد مخدر ندارند.

اگر پاتوق را حذف کنیم، مجبوریم مراکز ترک اعتیاد اجباری (ماده ۱۶) را افزایش دهیم

اقطار به سیاستهای مواجهه کشورها با معتادان متجاهر نیز اشاره و اظهار می‌کند: بعضی کشورها معتادان را از جلوی چشم جمع می‌کنند اما برخلاف اینها عده دیگری از کشورها معتاد را جلوی چشمانشان نگه می‌دارند تا راه حلی برای رفع این مشکل پیدا کنند. وقتی معتاد را جمع‌آوری کردیم ناخودآگاه پیشگیری از یادمان می‌رود. یادمان باشد اگر پاتوقی را جمع کردیم باز هم پاتوق دیگری ایجاد می‌شود و در این موقع ما «بروز» اعتیاد را به «شیوع» تبدیل کرده‌ایم چرا که معتاد تمام نمی‌شود؛ وقتی از خانه بیرون انداخته می‌شود، قبل از اینکه ماده شانزدهی شود، وارد پاتوق شده و اگر پاتوق را حذف کنیم، مجبوریم مراکز ترک اعتیاد اجباری ماده ۱۶ را افزایش دهیم.

رایزنی برای جلوگیری از اجرای پی در پی طرح‌های ضربتی جمع‌آوری معتادان

معاون درمان اعتیاد بهزیستی به زمان رونق حضور معتادان در مراکز بهزیستی به بهانه دریافت خدمات اما با هدف سوق دادن آنها به سوی درمان اشاره و می‌گوید: زمانی معتادان به صورت اختیاری به مراکز ما هجوم می‌آوردند و تحت برنامه درمان قرار می‌گرفتند اما از وقتی آنها را در مراکز ماده ۱۶ جمع کردیم حتی دیگر به تیم‌های اوتریچ ما هم اعتماد نمی‌کنند و می‌ترسند آنها را زندانی و یا تحویل مراکز ماده ۱۶ بدهیم.

اقطار به نکته قابل تاملی اشاره کرده و می‌افزاید: مدتی هست با رایزنی با وزارت کشور و سایر ارگانهای مرتبط ، جلوی این را گرفتیم و خواستار باقی ماندن این فرایند شدیم و در لایحه‌ای نیز این امر بیان شد؛ یعنی قرار شد دیگر و مدام طرح‌های ضربتی اجرا نکنند چون این پاتوقها برای من بهزیستی هست. باید توجه کنیم این افراد آسیبی به جامعه نمی‌زنند و مصرفش در منطقه‌ای خاص (پاتوق) هست و ایمنی مصرفش هم با من بهزیستی هست. باید بپذیریم اینها با معتادانی که جا و مکان ندارند و گوشه خیابان مصرف می‌کنند، فرق دارند که این استدلال را مسئولان قبول کردند.

وی ادامه می‌دهد: ما معتادی که گوشه خیابان و مصرف می‌کند را جذب و به پاتوق نمی‌بریم بلکه پاتوقها شناسایی شده و تیم خودش را می‌شناسد اما اینکه بخواهیم از شوش معتاد برداریم و ببریم به پاتوق خودمان هم این کار را نمی‌کنیم چون سیاستها می‌گویند «تووی پاتوق خودت آدم بزار و کار کن».

مراکز ترک اعتیاد ماده ۱۶ باعث بهم ریختگی پاتوقها شد  

اقطار در پاسخ به اینکه به این ترتیب آیا می‌توان گفت که بهزیستی پاتوق داری می‌کند؟ اینگونه پاسخ داد که ما پاتوق داری نمی‌کنیم بلکه کاهش آسیب می‌کنیم. ۹۶ دی آی سی در کل کشور داریم و بر اساس اینکه چند تا تیم اتریچ داریم، می‌گوییم چند تا پاتوقمان فعال است. 

وی می‌افزاید: مراکز ترک اعتیاد ماده ۱۶ باعث بهم ریختگی پاتوقها شد. یکی دو بار که معتادان را بگیرند دیگه سراغ منِ دولتی نمی آیند و می‌ترسند. ما سعی کردیم این چند وقته جبران این اتفاق رخ داده را کرده و شرایط بهبود را ایجاد کنیم. در حال حاضر ۱۳۵ تیم سیار وابسته به مراکز گذری و ۱۲ تیم سیار مستقل در کل کشور داریم. همچنین ۹۶ دی آی سی و ۶۱ سرپناه شبانه نیز داریم که در کنار آنها ۳۸ موبایل ون هم فعال و ۱۹ موبایل ون دیگر اضافه خواهد شد.

اقطار تعداد کانکس‌های مستقر در پاتوق‌ها و مناطق آسیب‌خیز را نیز ۵۱ مورد اعلام کرد.

به گفته وی تیم سیار وابسته به مراکز گذری حدود ۲۳ هزار و ۴۳۶ نفر را پوشش می‌دهند و در پاتوقها فعال هستند. در تیم سیار مستقل نیز ۱۸۹۳ نفر در پاتوق از بهزیستی خدمات دریافت می‌کنند که توسط تیم سیار خدمات دهی می‌شود این در حالیست که این خدمت به گستردگی قبل نیست و طبیعتا هم نخواهد بود.

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا