«حالا میفهمم که چرا «جکسن پولاک» یک روز بلند شد و گفت دیگر نمیخواهم آن کارهای قبلی را بکنم و بعد بوم نقاشیاش را گذاشت کف اتاق و رفت از آن بالا و شَتلق شَتلق قطرههای رنگ را ریخت روی بوم و بعد اوووه! چیزهای عجیب و خارقالعادهای از کار درآمد که هم خیلی معنی داشت و هم خیلی درست بود. سینما بدبختانه نمیتواند به این مرحله از رهایی برسد چون اسیر روایت و تصویر و دو ساعت زمان است، ولی من آن حس رهایی را درک میکنم و الآن دیگر دوست دارم در سینما کارهایی بکنم که خودم خوشم بیاید.»
به گزارش روزهای طلایی، این سخنان داریوش مهرجویی کارگردان سرشناس سینمای ایران است که سال گذشته در شامگاه ۲۲ مهر ماه به همراه همسرش وحیده محمدیفر (فیلمنامه نویس) در منزل شخصیاش در محمدشهر کرج به قتل رسیدند.
حالا امروز ۲۲ مهر ماه، یک سالی میشود که خالق «هامون»، «سنتوری»، «مهمان مامان» دیگر در میان ما نیست.
امروز (۲۲ مهر ماه) اعضاء کانون کارگردانان سینمای ایران در فرهنگسرای نیاوران در اولین سالروز قتل داریوش مهرجویی و همسرش گردهم میآیند و با نمایش «دایره مینا» یاد او را گرامی میدارند.
داریوش مهرجویی در نخستین سالهای فعالیت خود به پیشنهاد یکی از دوستان پزشکش با بازدید از بخشی محلههای حاشیهای تهران متوجه وضعیت هولناک تجارت خون شد و تصمیم گرفت مستندی درباره این فجایع بسازد. او که با غلامحسین ساعدی دوستی نزدیکی داشت، این ماجرا را برای دوست خود تعریف کرد و ساعدی هم که همزمان پزشک و نویسنده بود، گفت که اتفاقا قصهای درباره همین موضوع دارد و این چنین بود که فیلم «دایره مینا» با اقتباسی از قصه «آشغالدونی» ساعدی ساخته شد.
در این زمینه بیشتر بخوانید:
چگونه فیلم “مهرجویی” باعث تاسیس سازمان انتقال خون شد؟
در ادامه بخشی از گفتوگوی مانی حقیقی (کارگردان سینما) را که در کتاب کارنامه چهل ساله داریوش مهرجویی با این سینماگر، منتشر شده و درباره «دایره مینا» است، با هم میخوانیم:
مانی حقیقی: چند وقت پیش که درباره «دایره مینا» صحبت میکردیم، گفتید که توقیف این فیلم تاثیر عمیقی روی روح و روانتان گذاشته بوده.
وقتی «دایره مینا» را ساختم، میدانستم کارنامه حرفهایام شروع شده و دارم. افقهای تازهای را تجربه میکنم. توقیفش خیلی برایم گران تمام شد و سه سال چارشاخ مانده بودم که چه کار کنم. متأسفانه اینها نمیدانند مسئله سانسور تا چه حد میتواند از نظر روحی به آدم لطمه بزند و مسیر زندگی و حرفهایاش را عوض کند. زمانی هست که مینشینی و فکر میکنی این مسیر چند ساله و متفاوتی را که آمدهای محصول سلیقه یا نظر کسی بوده که پشت میزی نشسته و فکر کرده صلاح در این است که فیلم من را توقیف کند یا جلو نمایشش را بگیرد. آن آقا چرا فکر کرده از من بهتر و بیشتر میفهمد یا دلسوزتر است؟
من با دایره مینا برای اولین بار افسردگی روانی را تجربه کردم، آن هم در حالی که یک نیاز اجتماعی مهم را مطرح کرده بودم. به جای این که بابت این نگاه جامعه شناسانه و دلسوزانه تشویق شویم زرتی زدند توی کلهمان! این از خصایص عمیق ما مردم جهان سوم است که ربطی هم به حکومت و سیستم کاری ندارد؛ ما مثل کاراکترهای داستایفسکی نمیتوانیم یک چیز خوب و زیبا و کامل را تحمل کنیم و باید هر چه زودتر نابودش کنیم تا از شرش خلاص شویم. این روحیه کلی را در طول تاریخ دیدهایم هر کدام از کارهای من که کمی از سطح آگاهی مردم بالاتر بوده و تولید شناخت و دانایی میکرده، جلوش را گرفتهاند؛ همیشه فیلمها را در کمال وقاحت و بدون شرمندگی به بایگانی سپردند و بعد از دو سال یا پنج سال یا ده سال که فیلم روی پرده آمد، هیچ اتفاقی نیفتاد و آن کسی هم که باعث سانسور فیلم شده بود اصلاً از خودش خجالت نکشید که چرا کارنامه هنری یک گروه را داغان کرده و از نظر روانی به ورشکستگی کشانده. هیچ مرجع قانونی و حقوقی هم نیست که به این مسائل رسیدگی کند.
در زمان توقیف دایره مینا مشخصاً با چه کسانی طرف بودید؟
همه در جریان بودند آقای پهلبد باید اجازه میداد که جرات نکرد و فیلم را ارجاع داد به آقای اقبال که رئیس سازمان نظام پزشکی بود. بعد پای بقیه هم وسط کشیده شد و از کاه کوه ساختند. معمولاً این شکلی است که هر کس تخیلات خودش را درباره فیلم مطرح میکند و کار بیخودی بالا میگیرد. فیلم را همه دیده بودند و کسی نمیتوانست دربارهاش تصمیم بگیرد تا جایی که بالاخره فیلم را نشان خود شاه دادند. نکته بامزه این بود که سرمایهگذارهای دایره مینا خودشان هر سه از نزدیکان و قماش شاه بودند: پهلبد، قطبی و بوشهری بعد هم که فیلم را نشان دادند، همه ترش کردند، جز عده محدودی که گفتند بهبه، بابا عجب فیلمی! هم به درد مردم میخورد، هم فستیوالها ازش خوششان آمد و هم مرکز انتقال خون از ما حسابی استقبال کرد! نتیجهاش این شد که فیلم را سه سال توقیف کردند! همه اینها حاصل پارانویایی است که مردم دچارش هستند و آن را به بقیه هم تسری میدهند. در مورد فیلم «بانو» هم همین طور شد. شخص آقای فخرالدین انوار شبی که قرار بود فیلم را در جشنواره نمایش بدهند خودش مستقیماً تماس گرفت و گفت به خاطر این که فیلمت را نجات بدهم الآن صلاح نیست نمایشش بدهیم خود این آقا فقط دو سال در آن مقام ماند ولی «بانو» به خاطر نجات دادن این آقا نه سال در بایگانی ماند!
همیشه هم میگویند داریم به صلاح خودت این کار را میکنیم…
بله دیگر، همه خیر و صلاح فیلم را میخواهند و قصدشان نجات دادن ما و آثارمان است! چه نجاتی ؟ فیلم را نه سال انداختید در هلفدونی و بعد حتی بدون یک فریم اصلاحیه اکرانش کردید و آب از آب تکان نخورد! یعنی این نظام در عرض به سال این قدر تغییر کرد که فیلمی که یک دهه قبل تمام ارکان سیستم را میلرزاند، حالا باعث هیچ اتفاقی نمیشود؟
چه شد که دایره مینا از توقیف درآمد و امکان نمایش پیدا کرد؟
آقای قطبی در تلویزیون بالاخره بعد از سه سال جرات کردند و فیلم در جشن هنر شیراز نمایش عمومی داده شد. بعد هم خورد به سال ۱۳۵۷ و زمزمههای ماجرای جیمی کارتر و امکان نمایش عمومی فیلم فراهم شد.
و گویا فروش خیلی خوبی هم داشت.
ماههای اول انقلاب که سینماهای درجه یک هم فیلم را نشان میدادند، غلغله بود و حسابی شلوغ شد.
این استقبال آن قدر اغنا کننده بود که بتوانید توقیف سه ساله فیلم را فراموش کنید؟
نه، نه اصلاً، فیلم بعد از سه چهارسال دیگر معنای خودش را از دست میدهد. در این فاصله آن قدر چیزها از دست رفت و مسیر حرفهای من به سمت و سوی دیگری رفت و کارنامهام خراب شد که…. آدم باید بداند میخواهد چه کند. در حالت عادی ما چهارتا فیلم دیگر در همین مایهها ردیف می کردیم و جلو میرفتیم. این جا باید مدام مراقب این باشی که آدمیزادی که پشت فلان میز نشسته دارد درباره مسیر حرفهای و هنری تو نظر میدهد و از دل یک تصویر یا رنگ در قاب فیلمت معناهایی را بیرون میکشد که هیچ وقت به مخیله آن چهل نفری که مشغول ساخت فیلم بودند خطور هم نکرده بوده.
سوای کارنامه و مسیر حرفهای تأثیری که توقیف با سانسور فیلم روی روحیه شخصی و زندگی خصوصی فیلمساز میگذارد هیچ جور قابل جبران نیست. این افسردگی که گریبانگیر فیلمساز میشود مثلاً برای شما که این روزها، سی سال بعد از توقیف« دایره مینا» باز هم با «سنتوری» دچار همین مسائل شدهاید، چه تأثیری در کار و زندگی روزمرهتان میگذارد؟
زندگی شخصیات رنگ میبازد و همه چیز قلابی به نظر میرسد. آن شور و ولوله حیات را از دست میدهی این همه کار را به سرانجام رساندی و حالا منتظری بابتش تشویق و خسته نباشید بشنوی ولی برعکس، ابتدا سکوت میکنند و بعد به بهانههای واهی مثل مصلحت و نجات فیلم و اینها وارد میشوند. انگار ناگهان یک عده بیایند با ادعای مصلحت و نجات بخواهند بچه آدم را ازش بگیرند و ببرند جایی که نمیدانی کجاست و کی بر میگردد و آیا اصلا برگشتی در کار هست؟ آدم باید خیلی از خود راضی و خودخواه و مستبد باشد که بتواند چنین کاری بکند.
در بخشی دیگری از کتاب کارنامه چهل ساله مهرجویی، مانی حقیقی درباره فیلم «سنتوری» نقطهنظری را مطرح میکند و داریوش مهرجویی جملات مهمی را مطرح میکند که میتواند پایان بندی مناسبی برای این مطلب باشد:
مانی حقیقی: من نگفتم (سنتوری ) شلخته است،من فقط نقل قول کردم!
مهرجویی: من هم چون این نقل قول را از تو شنیدم، از خودت نقل قول میکنم که تدوین فیلم شلخته است! البته واژه شلختگی را به معنای خوبش هم میشود به کار برد. کارهای تروفو و گدار و باقی موج نوییها اغلب خیلی شلخته است. به هر حال زمانی میرسد که دیگر حوصله آن کارهای غیرشلخته را نداری و دوست داری این بخش تصویری را کنار بزنی و به ذات قضیه برسی، قبلاً هم گفتم درست مثل نقاشی است. حالا میفهمم که چرا جکسن پولاک یک روز بلند شد و گفت دیگر نمیخواهم آن کارهای قبلی را بکنم و بعد بوم نقاشیاش را گذاشت کف اتاق و رفت از آن بالا و شتلق شتلق قطرههای رنگ را ریخت روی بوم و بعد او ووه چیزهای عجیب و خارقالعادهای از کار درآمد که هم خیلی معنی داشت و هم خیلی درست بود. سینما بدبختانه نمیتواند به این مرحله از رهایی برسد چون اسیر روایت و تصویر و دو ساعت زمان است، ولی من آن حس رهایی را درک میکنم و الآن دیگر دوست دارم در سینما کارهایی بکنم که خودم خوشم بیاید.»
عکس های پیوست خبر از کتاب کارنامه چهل ساله مهرجویی
انتهای پیام