اسلایدفرهنگی

چند روایت از عملیات کوی ذوالفقاری

می‌خواستیم به‌طرف ذوالفقاری برویم، هیچ وسیله‌ای نداشتیم. نیروهای خود ما و نیروهایی که از سیستان و بلوچستان آمده بودند؛ روی‌هم می‌شدیم یک گروهان. رفتیم یک آمبولانس قراضه پیدا کردیم و یک کفی و اتوبوس قراضه هم از شرکت نفت گرفتیم و بچه‌ها را سوار کرده و به همراه نیروهای سرهنگ کهتری که آن‌ها هم در حد یک گروهان بودند، راهی ذوالفقاری شدیم.

به گزارش روزهای طلایی، دشمن در شب جمعه ۹ آبان ۱۳۵۹ با عبور از میدان تیر، واقع در سمت راست جاده آبادان- ماهشهر و پیشروی به‌طرف بیابان و نخلستان منطقه ذوالفقاری، روی رودخانه بهمن‌شیر، پل زد و اولین ستون از نیروهای خود را با استفاده از غفلت مدافعان آبادان، از منطقه ذوالفقاری و قبرستان شهر، وارد آبادان کرد.

دشمن قصد داشت ابتدا با نیروهای پیاده، سرپلی را در آبادان تصرف کند و سپس نیروهای زرهی و مکانیزه خود را وارد شهر سازد. بچه‌های بسیج مسجد حضرت رسول (ص)، در همان منطقه ذوالفقاری از ماجرا خبردار شده، همان بچه‌ها که تعدادشان فکر می‌کنم حدود ده، پانزده نفر بود، جلو حرکت عراقی‌ها را می‌گیرند.

نیروهای حاضر در مساجد و عموم نیروهای غیرنظامی موجود در شهر، همراه تعدادی از نیروهای زبده سپاه آبادان، به مقابله تن‌به‌تن با ورزیده‌ترین نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق پرداختند و درحالی‌که دشمن رو به شکست بود، نزدیک ظهر نیروهای گردان ۱۵۳ به فرماندهی سرهنگ منوچهر کهتری وارد منطقه شدند و نیروهای حاضر را حمایت و هدایت کردند.[۱]

روایت سردار مرتضی قربانی[۲]

سردار مرتضی قربانی از فرماندهان اصلی و محوری حماسه ذوالفقاری، درباره نحوه ورود خود و نیروهایش به این نبرد چنین می‌گوید:

روز پنجم یا ششم آبان، یعنی دو روز بعد از سقوط خرمشهر که یک گروه چهل نفره که بیشترشان بچه‌های اصفهان بودند و البته تعدادی از بچه‌های قمی، کرمانی و مازندرانی هم در میان آن‌ها بود، به فرماندهی عزت‌الله شمگانی و برادرمان آقای خیری از سیستان و بلوچستان به منطقه آبادان آمدند که به خاطر درگیری در آنجا، از تجربیات نسبتاً خوبی برخوردار بودند.

آن موقع من و تعدادی از بچه‌های اصفهان که در درگیری‌های خرمشهر، خیلی هاشان زخمی شده بودند، در هتل کاروانسرای آبادان مستقر بودیم و تازه سه قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ میلی‌متری از سرهنگ حسنی سعدی آن‌هم با وساطت شهید اقارب پرست و سرگرد شریف النسب که از درگیری‌های خرمشهر ما را می‌شناختند، تحویل گرفته بودیم.

 چون خرمشهر تازه سقوط کرده بود و ما هیچ خطی نداشتیم، آنجا در هتل کاروانسرا مستقر شدیم.

بعد از آمدن بچه‌ها از سیستان و بلوچستان، بنده فرماندهی آن‌ها را بر عهده گرفتم. این نیروها به خاطر اینکه آبادان محاصره شده بود، از راه دریا و با لنج، خودشان را به آبادان رسانده بودند.

ما نیروها را دسته‌بندی کردیم؛ یعنی حدود ۱۵ نفر را به فرماندهی آقای خیری که دوره ادوات را گذرانده بود، به امور خمپاره‌ها گماردیم و بقیه را به‌صورت نیروی پیاده سازمان‌دهی کردیم.

روز هشتم حدود ساعت ۱۲ شب بود که از طرف سپاه آبادان خبر دادند نیروهای عراقی در منطقه‌ای به اسم ذوالفقاری، وارد آبادان شده‌اند. صبح زود با توجه به اطلاع‌رسانی شخصی به نام دریا قلی سورانی که در همان محل یک اوراق فروشی داشت، بچه‌های بسیج مسجد حضرت رسول (ص)، در همان منطقه ذوالفقاری از ماجرا خبردار شده، همان بچه‌ها که تعدادشان فکر می‌کنم حدود ده، پانزده نفر بود، جلو حرکت عراقی‌ها را می‌گیرند.

در این درگیری عراقی‌ها زمین‌گیر شده و وقتی ما صبح هنگام خودمان را به آنجا رساندیم، بچه‌های مسجد توانسته بودند عراقی‌ها را تا کوره‌پز خانه‌های بیرون از نخلستان، عقب برانند.

صبح که ما می‌خواستیم به‌طرف ذوالفقاری برویم، هیچ وسیله‌ای نداشتیم. نیروهای خود ما و نیروهایی که از سیستان و بلوچستان آمده بودند؛ روی‌هم می‌شدیم یک گروهان. رفتیم یک آمبولانس قراضه پیدا کردیم و یک کفی و اتوبوس قراضه هم از شرکت نفت گرفتیم و بچه‌ها را سوار کرده و به همراه نیروهای سرهنگ کهتری که آن‌ها هم در حد یک گروهان بودند، راهی ذوالفقاری شدیم.

بچه‌های ادوات هم مهمات و خمپاره‌اندازها را با یک ماشین سیمرغ که از قبل تحویل گرفته بودند، بار کرده و به منطقه نبرد وارد شدند.

توی جاده خسروآباد، به پاسگاه خسروآباد که رسیدیم، برادران خیری، نوری و عشوری (که این دوتا شهید شدند) را گذاشتیم توی خانه‌های سازمانی، پای سه قبضه خمپاره‌انداز، به آن‌ها نقطه دادیم و گفتیم که مثلاً اینجا هدف است. آن‌ها ادوات را گرابندی کردند و بدون دیدبان شروع کردند به روانه کردن گلوله.

بعد هم خودمان با برو بچه‌هایی که پیاده بودند به همراه سرهنگ کهتری، روانه نقطه نبرد شدیم. ازنقطه‌نظر نظامی، بهترین تاکتیک این بود که ما از سمت نخلستان‌های ذوالفقاری به‌طرف لبه آب برویم و بعد به سمتی که دشمن پل زده بود، شروع به حرکت کنیم تا به آن نقطه برسیم، پل عراقی‌ها ر ا بگیریم و منهدم کنیم.

البته ما هیچ نمی‌دانستیم که دشمن با چه استعدادی وارد این نبرد شده بود. ما حرکت کردیم و خیلی زود درگیر شدیم. نیروهای کهتری از سمت راست حرکت کردند و ما هم از سمت چپ.

فانتوم نیروی هوایی هم آمد و پل عراقی‌ها را منهدم کرد. آن‌ها یک پل جی.اس.پی زده بودند؛ یک تعداد نفربرهایی که هم توی آب می‌توانست نفر حمل کند و هم با بستن آن‌ها به هم، یک پل سریع برای عبور تجهیزات سنگین درست می‌شد.

تجهیزات عراقی‌ها خیلی کامل بود. عراقی‌ها پل را شب قبل زده و توانسته بودند دو گردان نیرو وارد کنند. حدود سیزده دستگاه تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری و جیپ نظامی عبور داده بودند و یک عدد بلدوزر و کانال کن که می‌توانستند در کانال کنده شده مستقر بشوند و برخی تجهیزات دیگر.

در آنجا با توجه به اینکه پدافند عراقی‌ها خیلی زیاد و قوی بود، خلبانان نیروی هوایی کار بزرگی کردند و توانستند یکی از پل‌ها را منهدم کنند؛ در نتیجه ارتباط این‌طرف رودخانه با آن دست آب قطع شد و وقتی ما به آنجا رسیدیم؛ دیدیم که نیروهای عراقی از این نفربرهای آبی دارند برای حمل نیرو و تجهیزات استفاده می‌کنند.

ما حدود دم عصر به این نقطه یعنی پل منهدم شده دشمن رسیدیم. ما همان‌جا دو، سه نفر شهید دادیم؛ ازجمله اسکندر قلی زاده (به گمانم) و ربانی، همین‌جا شهید شدند.

به‌هرحال نیروهای پیاده ما، هم ادواتمان و هم برادران سپاه و ارتش، نیروهای سرهنگ کهتری، گروهان سپاه خود من و نیروهای مردمی و فدائیان اسلام که اینجا بودند و از آن‌طرف هم، نیروی ارتش که اینجا را زد.

در حقیقت خداوند یک عملیات هماهنگ و زیبا را در اینجا شکل داد. البته نیروهای سرهنگ کهتری، یک گروهان بود و یک گروهان را نیز در یکی از مدارس آبادان در احتیاط گذاشته بود. یک گروهانش نیز زیر پل خرمشهر مستقر بود برای پدافند از پل.

روایت حمید قبادی نیا، مسئول بسیج آبادان[۳]

عراقی‌ها که تا اینجا ۵۰-۶۰ کیلومتر، داخل خاک ما نفوذ کرده بودند، الآن در بد وضعی قرار داشتند. مقاومت و شجاعت بچه‌ها، عراقی‌ها را متعجب ساخته بود. بچه‌ها تا آنجا که در توان داشتند، کار کردند، حتی بعضی از نیروهای مساجد دست‌خالی آمده بودند و اسلحه بچه‌هایی را که شهید یا زخمی می‌شدند، برمی‌داشتند و می‌جنگیدند.

تعدادی از نیروها به نزدیکی پل شناوری که عراق نصب کرده بود، رسیدند. همزمان با تاریک شدن هوا و جزر آب، پل در دو سمت ساحل رودخانه به گل نشسته بود، بچه‌ها هم بلدوزری را که می‌خواست از روی پل بگذرد، با آر.پی.جی زدند. به دنبال آن سایر ادوات و وسایلی که قصد عبور از پل را داشتند، متوقف شدند؛ به‌این‌ترتیب راه پل به‌کلی مسدود و عقبه نیروهای عراقی قطع شد.

با پیش آمدن چنین وضعیتی، نیروهای عراقی ناامیدانه به مقاومت‌های پراکنده‌ای دست زدند؛ عده‌ای هم تسلیم شدند و یا به‌قصد فرار خود را به (رود) بهمنشیر انداختند.

به‌طورکلی، چون در محاصره قرار گرفته بودند و رعب و وحشت سهمگینی بر آن‌ها افتاده بود، قادر به جنگیدن نبودند.

به روایت یاسر مهربان[۴]

صبح فردای آن روز، وحشت عجیبی بین عراقی‌ها افتاده بود، چون راهی نداشتند، خود را به آن‌طرف آب برسانند و بسیاری از نیروهایشان به هنگام فرار از پشت تیر خورده بودند.

صبح سلاح‌های باقی‌مانده از دشمن را جمع‌آوری کردیم و به پاکسازی بقایای نیروهای عراقی در میان نخلستان‌ها پرداختیم و تا چهار-پنج روز بعد از عملیات، جسد آن‌ها را از آب می‌گرفتیم.

منابع:

[۱] سلیمانی خواه، نعمت‌الله، این‌سوی اروند جایی برای دشمن نیست، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۳، صفحه ۳۷۵

[۲] سلیمانی خواه، نعمت‌الله، دشمن، پشت دروازه‌های شهر، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۴۰۰ صفحات ۴۵۶،۴۵۷، ۴۵۸

[۳] لطف‌الله زادگان، علیرضا، روزشمار جنگ ایران و عراق: هویزه آخرین گام‌های اشغالگر، (جلد ۱۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صفحات ۷۸،۷۹

[۴] همان

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا