حالا که من مشغول نوشتن این خاطرات هستم در یکی از خانه های خرمشهر که به دست عراقیها منهدم شده است مستقر هستیم و هواپیما به شدت شهر و اطراف آن را بمباران میکنند و شاید متوجه رفت و آمد نیرو در این منطقه شدهاند به هر حال ما کار خودمان را انجام میدهیم و همچنین حالا مسئول دسته از جلسه لشگر آمده و این طور که میگوید کار مشکلتری به ما واگذار شده است.
به گزارش روزهای طلایی، سعید کربلایی صالح از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) در آخرین دست نوشته خود پیش از شهادت، مینویسد: «مدت زیادی است که به خاطر کار زیاد و همچنین خستگی که همیشه در این مدت به من دست میداد نتوانستم به طور روزانه خاطراتم را بنویسم ولی امروز چون دیگر شاید روز آخری باشد که میتوانم چیز بنویسم. تصمیم گرفتم که بطور خلاصه از آن چیزی که در این فاصله بر ما گذشته است بنویسم پس از مدتی که از فُرات دوباره به اردوگاه همیشگی برگشتیم و زمان آموزش سختی که باید میگذراندیم تمام شد ولی آموزشهای خاکی را در جای همیشگی ادامه دادیم تا اینکه دوباره پیش دستور حرکت به طرف خرمشهر راگرفتیم تا انشاءالله بتوانیم عملیاتی را بزرگتر از عملیات گذشته انجام دهیم.
به احتمال زیاد امشب باید حرکت کنیم و طبق توجیهی که روی نقشه عملیات شدهایم دو پل که درشهر ابوالخسیب عراق است به عهده ما میباشد که منفجر کنیم، البته با طی مسافتی درحدود ۴ کیلومتر زیر آتش دشمن که به احتمال نزدیک این کار به صبح برخورد میکند و فقط امید به خدا است، چرا که یک تیپ را به یک گردان واگذار کردهاند و مشخص است که چقدر روی هر نیرو حساب شده است.
حالا که من مشغول نوشتن این خاطرات هستم در یکی از خانه های خرمشهر که به دست عراقیها منهدم شده است مستقر هستیم و هواپیما به شدت شهر و اطراف آن را بمباران میکنند و شاید متوجه رفت و آمد نیرو در این منطقه شدهاند به هر حال ما کار خودمان را انجام میدهیم و همچنین حالا مسئول دسته از جلسه لشگر آمده و این طور که میگوید کار مشکلتری به ما واگذار شده است.
مسئول تدارکات دسته حنا آورده تا بچه ها دستهایشان را حنا بگذارند شور وشوق عجیبی دربین بچهها است که من هرچه بگویم حتی نمیتوانم گوشهای ازمطلب را بیان کنم دیگر چیزی برای گفتن ندارم و بغض گلویم را میفشارد، چرا که تا ساعتی دیگر امکان دارد دیگر چیزی از جمع ما نخواهد ماند.
مسعود با خونسردی تخم مرغ و سیب زمینی که به عنوان صبحانه دادهاند مشغول پوست کندن است و به من اصرار میکند که من شروع کنم ولی من دلم نمیآید که از این دفترچه دل بکنم.
درهرصورت حالا که مسئول دسته تند تند صحبت میکند و بچهها را توجیه میکند معلوم میشود که کار ما عوض شده و باید پایگاه جیش الشعین را در این شهر منهدم کنیم که بسیار مشکلتر از کار قبلی است اما ما راضی و بسیار خوشحال هستیم و امیدوارم با موفقیت کارمان راانجام دهیم. ۱۳۶۵/۱۰/۲»
انتهای پیام