حوادث

مردمی که چون دماوند ایستاده‌اند؛ پای کشور و آرمان‌هایشان

روزهای طلایی/همدان امروز جمعه ۱۵ تیر ماه همزمان با سراسر کشور، از ساعت ۸ صبح دور دوم چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری در ملایر آغاز شده است و مردم با حضور در ۱۹۹ شعبه‌ای که در سراسر شهرستان آماده رای گیری‌است، رأی خود را در صندوق می‌اندازند تا علاوه بر مشارکت بالا و حفظ سربلندی و آبروی نظام جمهوری اسلامی، کار نیمه تمام خود را تمام کنند و به قول رهبر انقلاب، بهترینی را انتخاب کنند که اسلام، جمهوری اسلامی، پیشرفت کشور و بهبود اوضاع کشور و پر کردن خلاها را دوست داشته باشد. 

وارد مدرسه می‌شوم. ساعت حدود ۱۲ ظهر است؛ چند خانم و آقا در صف ایستاده‌اند. نزدیک‌تر که می‌شوم چند نفری هم روی نیمکت داخل سالن می‌بینم؛ افرادی که مسن ترند و شاید توان ایستادن ندارند. 
سرودی در حال پخش از تلویزیونی است که انتهای سالن و پشت سر اعضای شعبه روی یک میز قرار گرفته است؛ شعب رأی گیری شهرهای مختلف را نشان می‌دهد، خبرنگارانی که با مردم مصاحبه می‌کنند، صف‌های طولانی و حضور مردم در شعبه‌های اخذ رأی.

یکی از خانم‌ها جلوی کاربر سیستم ایستاده و شناسنامه‌اش را بدست گرفته است. کاربر از او می پرسد اگر کارت ملی داری بهتر است کارت ملی‌ات را بدهی اما انگار کارت ملی اش را نیاورده است.
در صف می‌ایستم. یک خانم حدودا ۵۰ و چند ساله جلوی من ایستاده است، شناسنامه‌اش را دستش گرفته و خودش را باد می زند. یک پسر بچه حدودا ۷ ساله هم کنارش ایستاده است که به او اشاره می‌کند داخل برود چون کولر دارد و هوا خنک‌تر است اما پسر بچه دستش را محکم‌تر در دستان زن می‌فشارد و تایید می‌کند که می خواهد در صف کنار او بماند.

یک آقا در حالیکه تعرفه رأی را می‌گیرد و قرار است روی ته برگ انگشت بزند از منشی شعبه می‌خواهد که اجازه دهد پسر کوچکی که همراه اوست، انگشت بزند و پس از تایید منشی، کودک در حالی که به سختی قامتش به میز جلو می‌رسد، با چشمانی که غرق در شادی شده و انگار تمام دنیا را به او داده‌اند، انگشت کوچکش را در استامپ می‌زند و روی کادر مستطیل شکلی که منشی با خودکار به آن اشاره می‌کند، فرود می‌آورد، بعد با همان اشتیاقی که در چشمانش موج می‌زند به انگشت کوچکش که حالا جوهری شده است نگاه می‌کند و آن را رو به پدرش می‌گیرد.

پیرمردی در حالی که تعرفه رأی اش را دستش گرفته، با عصا آرام آرام به سمت صندوقی که ابتدای راهرو و در سمت چپ درب ورودی سالن قرار گرفته است، می‌رود، رأی را در صندوق می‌اندازد؛ مردی با یک کت و شلوار سورمه ای و کارتی که گردنش انداخته و نشان می‌دهد از اعضای شعبه است، کنار صندوق ایستاده است؛ پیرمرد از او یک لیوان آب می‌خواهد و او هم از کلمن آبی که جلوی در اولین کلاس راهرو گذاشته است، برایش یک لیوان آب می‌آورد.

یک آقا که با خانمش برای رأی گیری آمده است و منتظر است تا تعرفه رأی را برایش صادر کنند، رو به یکی از خانم‌هایی که پشت سیستم نشسته، می‌گوید: باید رأی بدهیم وظیفه ماست که در انتخابات برای رشد این مملکت شرکت کنیم چند سال جبهه بودم آن موقع یک وظیفه داشتم و حالا باید جور دیگری به وظیفه‌ام عمل کنم.

همسرش که انگار از پر حرفی او کلافه شده است،  تعرفه‌ها را نشان می‌دهد و به سمت صندوق اشاره می‌کند، اما او همچنان ادامه می‌دهد: خدا اجرتان بدهد، خسته نباشید که برای گرفتن رأی مردم آنقدر زحمت می‌کشید. اگر چیزی نیاز دارید، خانه ما دو سه تا منزل بالاتر از مدرسه است، تعارف نکنید.

نوبت به دختر جوانی می‌رسد که یک مانتو زرشکی به تن کرده است، با دست موهایی که از روسری‌اش بیرون زده را پشت گوشش می‌دهد و با برگه‌ای که در دستش دارد، صورتش را باد می‌زند و منتظر است. به چهره و ظاهرش می‌خورد دهه هشتادی باشد. با دو تا از دوستانش آمده که آنها هم پشت سرش در صف ایستاده‌اند. منشی شعبه کارت ملی‌اش را می‌گیرد تا مشخصات او را روی برگه تعرفه بنویسد، وقتی برگه را به همراه کارت ملی به او می‌دهد در حالی که لبخند می زند به او می گوید: «مبارک باشد.» به نظر می‌رسد رأی اولی باشد.

خانم جوانی وارد شعبه می‌شود به سمت آقایی که روی صندلی و دقیقا روبروی در ورودی سالن و کنار مامور نیروی انتظامی نشسته است، می‌رود، سلام می‌کند و می‌گوید: مادربزرگم سالمند است، نمی‌تواند تا اینجا بیاید می‌خواهد رأی بدهد، چکار کنم؟

آقا بلند می‌شود و او را راهنمایی می‌کند که می‌تواند با فرمانداری تماس بگیرد، تا یک شعبه سیار برای آنها بفرستند.

دو خانم در صف کنار هم ایستاده‌اند، یکی به دیگری می‌گوید: انشالله که هر کس برای مردم کار می‌کند، رأی بیاورد؛ شهید رئیسی خیلی مردمی بود. رئیس جمهور باید از نزدیک مشکلات مردم را ببیند تا بتواند درست تصمیم گیری کند. 

و خانمی که روبرویش ایستاده است در پاسخ می‌گوید: اتفاقا با خانم‌های محل نذر صلوات گرفتیم شما نمی‌خواهید شریک شوید؟ نذر کردیم کاندیدایی که اصلح‌تر است رأی بیاورد.

صف جلوتر رفته است؛ هوا گرم است و کولر نیمه جان مدرسه که کنار تلویزیون و پشت سر منشی‌ها و کاربران سیستم گذاشتند، تا شعاع چند متری را کمی خنک کرده است، اما برای آنها که جلو در ورودی ایستاده‌اند خیلی تاثیرگذار نیست.

خانمی به سمت صف می‌آید و گوشی‌اش را به سمتم می‌گیرد، از من می‌خواهد از آنها کنار صندوق عکس بگیرم؛ گوشی را دستم می‌گیرم، او کنار همسر و دو فرزند کوچک شان کنار صندوق می‌ایستد؛ دست هر کدام از بچه‌ها یک پرچم کوچک ایران است، مادر و پدر انگشت اشاره‌شان را که جوهر آبی روی آن نقش بسته است، بالا می‌آوردند و با لبخند آماده‌اند که عکس بگیرند.

پیرمردی کنار میز ایستاده و تعرفه را دستش گرفته است، از جوانی که کنارش در حال نوشتن منتخب خود در تعرفه رأی است، می‌خواهد برای او هم بنویسد؛ به نظر می‌رسد سواد نداشته باشد جوان هم پس از اینکه نوشتن را تمام می‌کند برگه‌اش را تا می‌کند و تعرفه را از پیرمرد می‌گیرد تا برایش بنویسد.

با دقت به تک تک صورت افرادی که در شعبه هستند نگاه می‌کنم؛ از هر قشر و هر قومیتی، از هر رده سنی که فکرش را بکنی اینجا جمع شدند، با گرایش‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی متفاوت؛ هر کدام رأی خود را دارند شاید کسی که کنار من ایستاده است، فکر می‌کند فقط کاندیدای مورد تایید او می‌تواند راهگشای مشکلات جامعه باشد. 

اما همه برای یک هدف اینجا جمع شدند، همه برای یک هدف آمده‌اند تا کار نیمه‌تمام خود را تمام کنند و انگشت جوهری‌شان پاسداشت خون بیش از ۱۰ هزار ایرانی است که از سال ۱۳۴۲ تا زمان پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ ، جان شان را فدا کردند؛ پاسداشت خون ۱۹۷ هزار و ۳۳۷ شهید دفاع مقدس یا ۱۷ هزار شهیدی که در جریان اقدامات شرورانه گروهک‌هایی مثل جندشیطان، پژاک، منافقین و اغتشاشات مقطعی در نواحی مرزی به لقا الله پیوستند، ۷۳۰۸ شهید و جانباز مدافع حرم، ۴۷۰ شهید فاجعه منا، ۱۵ شهید حادثه تروریستی شاهچراغ شیراز، ۹۵ شهید حادثه تروریستی کرمان و پاسداشت خون پاک هشت شهید خدمت که اردیبهشت ماه سال‌جاری حین خدمت صادقانه و مجاهدانه در جنگل‌های ارسباران آسمانی شدند. 

هر دو نامزدی که به مرحله دوم انتخابات راه یافته اند، فرزندان ایرانند و مردم برای ایران آمدند، برای آبادانی میهن، آمدند تا آگاهانه تصمیم بگیرند و شایسته انتخاب کنند.

این مردم همت شان چون میرزا کوچک خان جنگلی و ستار خان و باقر خان است؛ به وسعت خلیج فارس فداکارند، ترک و لر و کرد و فارس فرقی نمی‌کند؛ همه چون کوه دماوند ایستاده اند پای کشور و پای آرمان هایشان. 

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا